زيبايي
زيبايي
**********
دخترک طبق معمول هر روز جلوي کفش فروشي ايستاد و به کفش هاي قرمز رنگ با حسرت نگاه کرد بعد به بسته هاي چسب زخمي که در دست داشت خيره شد و ياد حرف پدرش افتاد :اگر تا پايان ماه هر روز بتوني تمام چسب زخم هايت را بفروشي آخر ماه کفش هاي قرمز رو برات مي خرم "دخترک به کفش ها نگاه کرد و با خود گفت :يعني من بايد دعا کنم که هر روز دست و پا يا صورت 100 نفر زخم بشه تا ...و بعد شانه هايش را بالا انداخت و راه و افتاد و گفت : نه... خدا نکنه...اصلآ کفش نمي خوام